رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید

ساخت وبلاگ

نگه دگر بسوي من چه ميكني؟

چو در بر رقيب من نشسته اي

به حيرتم كه بعد از ان فريبها

تو هم پي فريب من نشسته اي

به چشم خويش ديدم ان شب اي خدا

كه جام خود به جام ديگري زدي

چو فال حافظ ان ميانه باز شد

تو فال خود به نام ديگري زدي

برو...برو...بسوي او ، مرا چه غم

تو افتابي...او زمين...من اسمان

بر او بتاب ز انكه من نشسته ام

به ناز روي شانه ي ستارگان

بر او بتاب زانكه گريه ميكند

در اين ميانه قلب من به حال او

كمال عشق باشد اين گذشتها

دل تو مال من ، تن تو مال او

تو كه مرا به پرده ها كشيده اي

چگونه ره نبرده اي به راز من ؟

گذشتم از تن تو ز انكه در جهان

تني نبود مقصد نياز من

اگر بسويت اين چنين دويده ام

به عشق عاشقم نه بر وصال تو

به ظلمت شبان بي فروغ من

خيال عشق خوشتر از خيال تو

كنون كه در كنار او نشسته اي

تو و شراب و دولت وصال او!

گذشته رفت و ان فسانه كهنه شد

تن تو ماند و عشق بي زوال او!

در گذر روزهای من...
ما را در سایت در گذر روزهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hn71o بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1402 ساعت: 0:53