رفت

ساخت وبلاگ

داداشم امده پیشم میگه احتمالا من برم 

با خنده میگم احتمالا یا صد در صد بری 

میگه صد در صد دیگه 

میگم اره مادر گفته بود که سال مادر همسرته و باس بری

یه ته ته پته کرد و یکمی بغض گلشو گرفت گفت نه پسر فلانی فوت کرده 

خنده از لبم برچیده شد بغض گلمو گرفت گفتم رضا 

من تو فکر کجا بودم از کجا گفت برام 

نتونستم پیشش بمونم و اشک از تو چشام جاری شد و رفتم 

یاد دوران ابتدایی که باهم بودیم افتادم و... 

در گذر روزهای من...
ما را در سایت در گذر روزهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hn71o بازدید : 132 تاريخ : چهارشنبه 28 ارديبهشت 1401 ساعت: 15:01