در گذر روزهای من

متن مرتبط با «دیگه» در سایت در گذر روزهای من نوشته شده است

جونات دیگه تموم شد

  • یه بار جستی ملخک دو بار جستی ملخلک سومین بار روی دستی ملخکدر نهایت امروز ضربه نهایی رو خوردم آهن افتاد رو سرمو از حال رفتمپدر و مادر دورم که جمع شده بودن یادم میاد فقط بهشون گفتم دیگه چیزی نمی بینم و از هوش رفتمبه هوش امدم دیدم رو به قبله خوابوندنمپدر که تو اون شرایط مادرو صدا میکردبلندم کردن میگن برو بیمارستان میگم من برم قطعا بخیه میزنن و قبل اون سرمو کچل میکنن به زور بردنم و شد انچه نباید میشد وسط کلمو تاس کرده و 7تا بخیه زده میگم لامصب مگه با چرخ خیاطی میدوزی دوتا بزن تمومش کن میگه نه حالا دلم برات سوخت بیشتر تاست نکردمالانم فکرشو میکنم گریم میگیره هرچند تو اون وضعیت باز دلقک بازی در میاوردم ولی کاش تنها بودم یکم خودمو سبک میکردم نه برای دردی که تو سرمو .... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • والا غم ها هم دیگه شورشو در آوردن دوست ها هم

  • چرا غم ها نمی دانند که من غمگین ترین غمگین این شهرم بیا ای دوست دمی با من باش که من تنها ترین تنهای این شهرم, ...ادامه مطلب

  • دیگه اون ادم سابق نمیشم

  • روزهای گذشته خیلی بهتر میتونستم بنویسم نمیدونم دیگه چم شده حتی سراغ اون دفتر های که نوشتم هم نمی رم حتی واسه خوندنشون  هر چه قدر روزها میگذره من دیگه اون ادم سابق نمیشم   , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها