جونات دیگه تموم شد

ساخت وبلاگ

یه بار جستی ملخک دو بار جستی ملخلک سومین بار روی دستی ملخک

در نهایت امروز ضربه نهایی رو خوردم آهن افتاد رو سرمو از حال رفتم

پدر و مادر دورم که جمع شده بودن یادم میاد فقط بهشون گفتم دیگه چیزی نمی بینم و از هوش رفتم

به هوش امدم دیدم رو به قبله خوابوندنم

پدر که تو اون شرایط مادرو صدا میکرد

بلندم کردن میگن برو بیمارستان میگم من برم قطعا بخیه میزنن و قبل اون سرمو کچل میکنن به زور بردنم و شد انچه نباید میشد وسط کلمو تاس کرده و 7تا بخیه زده

میگم لامصب مگه با چرخ خیاطی میدوزی دوتا بزن تمومش کن میگه نه حالا دلم برات سوخت بیشتر تاست نکردم

الانم فکرشو میکنم گریم میگیره هرچند تو اون وضعیت باز دلقک بازی در میاوردم ولی کاش تنها بودم یکم خودمو سبک میکردم نه برای دردی که تو سرمو ....

در گذر روزهای من...
ما را در سایت در گذر روزهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hn71o بازدید : 102 تاريخ : چهارشنبه 6 مهر 1401 ساعت: 18:32